کـومـه [code:1]
[/code:1] [code:1][/code:1]

کـومـه

<وب نویسه هایی از فرهنگ, سیاست و اجتماع>

خانه    | پست خونه   |   | XML    |



جشن تولد یک سالگی

امروز وبلاگ نویسی من یک ساله شد.
یعنی یک سال پیش تصمیم گرفتم تا وبلاگ بنویسم. مداوم هم بنویسم. دمدمی مزاج نباشم. تنبلی نکنم و در وبلاگ نویسی تعهد داشته باشم. یادم می آید زمانی را که طعم شیرینش در کامم بود. این که تو بنویسی و دیگران بخوانند و نظر بدهند. چه رویایی.دو موهبت داشت. یکی این که من می‌نوشتم، قلمم بیهوده نبود و می‌توانست مفید باشد. دوم این که برخلاف دفترچه یادداشت یا خاطرات، دیگران هم می‌خوانند. از آن به بعد وقتم را بیشتر برای این سرپناه جدید خرج می کردم. شاید چند باری دلسرد شدم، ولی باز از پا ننشستم. البته کار شاقی هم نکردم. دو موهبت دیگر این وبلاگ یادم آمد. با وبلاگ معرفت بیشتری به دست‌ آوردم. دیگران را بهتر شناختم و از آن مهمتر خودم را. خیلی از خودم خبر نداشتم. ولی با وبلاگ به نقاطی از توانایی های خودم پی بردم که شاید خیلی متوجه‌اش نبودم.
وبلاگ رسانه من است. من شهرستانی دور افتاده از مرکز. منی که به جبر طبیعت دستم از رسانه ای که من را فریاد بزند، کوتاه است. وبلاگ روزنامه من است. روزنامه ای که همه تحریریه و کارمندانش خودم هستم. روزنامه ای که هادی در آن می نویسد، هادی ویرایش می کند، هادی طراحی می کند. در این دوران که دهکده جهانی‌اش می نامند دنبال جای خودم می‌گشتم در این دهکده. اما کمتر می یافتم. دیکتاتوری رسانه ای من را تحویل نمی گرفت. اگر می خواهی نوشته‌ات را بخوانند باید حتما کسی بشوی. نمی توانی اول بنویسی بعد کسی بشوی. دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. اما وبلاگ دستم گرفت.
نوشتم. دستم بگرفت و پا به پا برد مرا. اوایل خودم تنها بازدید کننده وبلاگم بودم. وسوسه شدم تا شمارنده را از قالب بردارم. اما برنداشتم. یک سال نوشتم. لینک دادم و گرفتم. چند نوشته‌ام در گویا منتشر شد. چند‌تایی هم در وبلاگ های دیگر. شمارنده مایوس کننده آن روز، امروز دلگرم کننده شد. روزی ده‌تا، بیست و این اواخر از چهل هم گذشت. دراین یکسال اول حدود هشت هزار بازدید‌کننده به کومه سرزدند.البته در مقابل بزرگان قوم عددی نیست. این نوشته هم، صد و سیزده‌امین پست این وبلاگ است.
یادم نرود. هی به خودم می گم تو برای خودت می نویسی. وبلاگ یعنی رسانه شخصی نه دولتی. هر چند به خاطرش شاید بازخواستت کنند. وبلاگ یعنی حریم من که مختارم دربارش هر تصمیمی بگیرم. هر چند مجهول بودن، مخفی نماند. اما نقاب زدن، آن هم از روی نفاق، خلعتی بود که برای من دوخته نشده بود.
وبلاگم بر من نور تاباند تا خودم را بشناسم. باعث شد تا دوستان جدید پیدا کنم. باعث شد تا نوع تازه‌ای از فعالیت اجتماعی را بدون احتساب مرز‌ها تجربه کنم.
به خاطر تمام این‌ها وبلاگم، کومه، را دوست دارم.

| هادی | 10:50 PM |

|




مادر

عصر چهارم مرداد است و من در خانه، پشت کامپوتر نشسته ام و می خواهم برای وبلاگم چیزی بنویسم. این روزها روز مادر است. به خاطر ولادت حضرت فاطمه. دیگر این را همه می‌دانند. چند روزی است که صدا و سیما پشت سر هم این را تکرار می کند.دیگربا این کار مزه سورپرایز کردن را هم از بین بردند. ما یعنی من و دیگر بچه های خانه به فکریم تا چه چیزی بگیریم برای مادرمان. مثل یک ماشینی که در زمان مشخص، کار معینی انجام می‌دهد. مثل ساعتی که کوکش کردند تا هر سال روز مادر با سر و صدای زیاد و گرد و خاک به پا کردن زنگ بزند. داد بزنیم که مادر دوستت داریم. بلند‌تر داد بزنیم تا همه بشنوند. نمی‌دانم چرا این‌ها را می‌نویسم. شاید فکر می کنم فرزند خوبی برای مادرم و پدرم نبوده ام. اصلا چرا فکر کنم؟ مطمئنم که این طور نبوده است. گاهی سرکشی کردم، تند خویی کردم و چه بسا کارهایی کردم که خودم نسبت به آن‌ها بی توجه بودم ولی آن‌ها را ناراحت کردم. می‌دانم که آن‌ها این ‌جا را نمی‌خوانند و حتی نمی‌دانند ولی برای دل خودم معذرت می خواهم. ببخشید من را اگر فرزند خلفی نبودم.
مادرم روزت مبارک. یادم نبود که امروز روز تو است. اما تو فقط امروز مادری برایم نکردی . سال‌هاست که مادرم هستی. محرم رازم و پناه خستگی هایم و سنگ صبورم. هر روز مادرم هستی. یادم می آید کلاس چهارم ابتدایی که می خواست برای موضوع "از مادر خود تشکر کنید" انشا بنویسم. یک جمله اش یادم هست. آن روز نوشتم که "اگر به عنوان فرزند تمام تلاشم را بکنم تا خدمات مادر را سپاس گویم، هرگز نمی‌توانم آن لحظه، فقط آن لحظه ای که تو درد می‌کشی تا پا به دنیا بگذارم را جبران کنم." چه قدر معلم خوشش آمده بود.چند تا مهر صد آفرین در دفترم کنار نمره بیست زد. شما هم خوشحال شدید. من هم.
مادرم امیدوارم یادم بماند که هر روز روز تو است. روزت هم مبارک باشد.

| هادی | 7:10 PM |

|




سفری به درون سازمان ملل متحد

خواندن وبلاگ‌ها یکی از سرگرمی‌هایی است که هم مفرح است و هم آموزنده. می‌توان با نوشته های وبلاگ‌نویسان به دنیایی دیگر رفت. همان که می گویند شنیدن کی بود مانند دیدن. بعضی از دوستان هم توانایی خوبی در توصیف دارند که خواننده می‌تواند آن موقعیت را مجسم کند. سفر کردن به جاهای مختلف دنیا از آرزو‌های من و خیلی های دیگر است. دیدن مردم متفاوت و فرهنگ‌های مختلف. وبلاگ سفری به درون سازمان ملل متحد که توسط امیر نوشته می شود بسیار جالب است. ظاهرا با سازمان ملل همکاری می کند و حسابی هم مارکوپولو شده. خواندن وبلاگش را شدیدا به شما توصیه می‌کنم.
این خاطره که در پایین آمده از وبلاگش برداشتم. من را یاد ماجرای سفر حداد عادل به بلژیک انداخت و آن ماجرای زن و شراب.

اوايل سال ۲۰۰۳ ميلادی با دعوت و هزينه سازمان ملل متحد در اجلاس جهانی وزرای مرتبط با بحث توسعه پايدار شرکت کرده بودم. من چندان حجم کاری نداشتم و برخی اوقات وقت داشتم که در جلسات چانه زنی دولتها به عنوان شنونده شرکت کنم. اين جلسات که پشت درهای بسته و بدون حضور خبرنگاران برگزار می شود از جذابترين بخشهای نشستهای بين المللی است وگرنه آنچه در جلسات علنی مطرح می شود معمولا اينقدر کم تاثير است که نمايندگان برخی از کشورها حتی شرکت هم نمی کنند.
به هر حال از اونجا که من تازه وارد بودم برای فهم بيشتر پروسه و گرفتن پاسخ برای سوالاتم همراه نماينده دولت ايران می نشستم که او هم لطف می کرد و سوالات من را بين مذاکرات جواب می داد. نتيجتا اينکه شايد اين تصور برای برخی از ديگر نمايندگان دولتها ايجاد ميشد که من مثلا تازه کاری از طرف وزارت خارجه ايران هستم مشغول آموزشهای اوليه مذاکرات و چانه زنيهای بين المللی.
نمايندگان آمريکا به رسم معمول خودشان در تعداد بالا (رييس هيات آلمان می گفت آمرکاييها حدود ۵۰ نفر هستند در حالی که هيات آلمان ۵ نفر است، هيات ايران هم ۳ نفر بود) و با تقسيم بندی کاری خوبی شرکت کرده بودند، رييس هياتشان هم خانمی بود محترم و حرفه ای. در پايان جلسه مشغول خداحافظی و تشکر از هيات ايرانی بودم که ديدم رييس هيات آمريکايی به طرف من می آيد. تعجب کردم چون هيچ توجيهی نداشت. ايشون يکراست آمد طرف من و مودبانه گفت از آشنايی با شما خوشحال شدم و دستش را دراز کرد که دست بدهيم.
احتمالا شنيده ايد که وزارت خارجه ايران سياستی دارد مبنی بر دست ندادن دیپلماتهايش با خانمها هر چند در جلسات بسيار رسمی. در صحبت با دیپلماتهای ايرانی داستانهای عجيبی می شود شنيد از اتفاقات ناشی از اين سياست در عرصه های بين المللی که برای بسياری از افراد دنيا عجيب است.
خب من که از طرف وزارت خارجه نبودم پس با ايشون دست دادم. هنوز شدت تعجب آن دیپلمات و تقريبا حمله ايشون برای ديدن کارت اسمم يادم هست. کارتی که همه در چنين اجلاسهايی دارند که نشاندهنده آن است که از طرف کجا افراد شرکت کرده اند. کارت من زير کتم رفته بود و معلوم نبود. ايشون با شدت عمل نامعمولی کارت من رو از زير کتم بيرون کشيد و وقتی ديد که از طرف دولت ايران نيستم، يک آهانی گفت و بدون هيچ حرف ديگری سرش را انداخت پايين و رفت. من و دیپلماتهای ايرانی و چند دیپلمات ديگر هم تا چند لحظه خشکمان زده بود که چه خبر است.
ايشون دليلی برای جلو آمدن و ابراز احترام به من نداشت. هنوز نمی دانم چه توجيهی عمل ايشون که رييس هيات ۵۰ نفره آمريکا بود داشت. تنها چيزی که به ذهنم رسيد اين بود که شايد خواسته به تصور خودش به يک دیپلمات تازه وارد دولت ايران که حق دست دادن ندارد نشان بدهد که اين سياست دولتش چقدر در نگاه بين المللی زشت است و احتمالا حالی هم بگيرد. به هر حال اگر اين بود هدف ايشون، فکر می کنم مقداری حالشون گرفته شد.

| هادی | 7:37 AM |

|




گرما و دود

چند روزی به اجبار از وبلاگ نویسی به دور بودم. مشکلات کامپیوترم چنین پیش رفت که نتوانم مطلب دندان‌گیری بنویسم.
در این مدت دو بار هم در کافی‌نت نشستم و با تمام مشکلاتش مطلبی آماده کردم که درست سر بزنگاه برق رفت و مطلبی که به حافظه نسپرده بودم از بین رفت. دو بار پشت سر هم این موضوع تکرار شد. تا اینکه عطایش را به لقایش بخشیدم و به مطالب آماده تن دادم. این روزها به علت گرمای شدید مصرف برق بسیار زیاد شده است. بیشتر خانه ها هم از وسایل برودتی مانند کولر، چیلر و امثال آن استفاده می کنند که آن هم چند برابر به میزان معمول مصرف می افزاید. یک کولر کوچک دو کیلو‌وات برق مصرف می کند. لوازم برقی دیگر مانند لامپ مهتابی چهل وات، اتو دستی یک و نیم کیلو‌وات و تلویزیون دویست وات برق مصرف می کنند. حال زمانی که کولر استارت می زند، مصرف کولر هفت برابر افزایش پیدا می کند. این حجم وسیع کشش برق به سمت کولر، باعث چشمک زدن در لامپ‌ها و روشنایی می شود که حتما برخورد داشته اید.
بعضی هم از فرصت استفاده می کنند و به ییلاقات می روند که واقعا با صفا و دیدنی هستند.بهترین راه برای فرار از گرما و شلوغی شهر، پناه بردن به طبیعت است. آرامش و سکوتی که در آن‌جا وجود دارد شاید رویایی باشد برای بسیاری از ما که در گیر این چرخدنده‌های زندگی مانده‌ایم و در حال له شدنیم. این زندگی ماشینی و مثلا مدرن هر لحظه زنجیر‌هایش را چنان بر ما چون کمند افزایش می دهد که به سختی می توان به آن پشت کرد و فارغ از تمام دغدغه ها به خود فکر کرد. خودم بهترین نمونه آن هستم که با فراهم بودن همه امکانات برای رفتن به ییلاق و نفسی تازه کردن، حداکثر دو سه روز بتوانم آنجا دوام بیاورم. پنهان نمی کنم که یکی از همان زنجیر‌ها و قید و بندهایی که گفتم همین وبلاگ است.

* * *

یک توضیح
دوستان عزیز به ویژه روح‌بلاگر عزیز
امیر حسین از وبلاگ وب‌گشت پیشنهاد کرد تا به مناسبت پایان دوره ریاست جمهوری خاتمی یک پست از وبلاگ را با نام خداحافظ خاتمی منتشر کنیم با متن دلخواه. من البته از این طرح اطلاع نداشتم و بدون اطلاع از آن (تقدم یا تاخر را هم نمی دانم.) وبلاگ خداحافظ خاتمی را تاسیس کردم تا آرشیوی از نوشته‌های وبلاگ نویسان باشد. حالا هم این وبلاگ در اختیار شماست. همه دوستان عزیز که مطلبی با موضوع خداحافظ خاتمی می نویسند با ایمیل یا کامنت خبر بدهند تا مطلبشان در وبلاگ خداحافظ خاتمی منتشر بشود.

| هادی | 7:15 AM |

|




شعري براي زخم

اين سرخ گونه
هرگز سخن از درد
نرانده ست
رون آتش مي زيد
و هراس را با او
یاراي برابري نيست
خاموش نشسته به انتظار
زخم را
و گلوله را پاس مي دارد
تا آن روز
كز جراحت سهمگين خويش
پرچمي برافرازد
اين سرخ گونه
خاموش نشسته به انتظار
تمامي تن من
سرزمين من است


خسرو گلسرخی

| هادی | 5:50 PM |

|




باز هم گنجی

فعلا حال و حوصله ندارم. تا اطلاع ثانوی. کامپیوترم هم خراب شده و تو کافی نت هم نمی شه زیاد نوشت. این روزها ذهنم مشغوله همه اش گنجی و گنجی.دوستان لطف می کنند و می نویسند. من هم فعلا این جا لینک می گذارم. تا سر فرصت دل گویه هام رو بنویسم.
شادی شاعرانه- . الله ُ .. اکبر گنجی انسانی است واقعن آزاد و آزاده که بیش از آنکه اشک‌انگیز باشد، رشک‌برانگیز است .. خونی است در رگان ِ امید؛ جوشان و جاری .. هَم او که مرگ را سرودی کرده است ..
از مرگ ِ سقراطی می‌گوید اما او شیفته و آشفته‌ی ِ قیام ِ حسین هم هست .. عجیب نیست که اینروزها هستند کسانی که خاتمی را با امام حسن مقایسه می‌کنند که حکومت و وراثت در حکومت را دودستی تقدیم ِ معاویه کرد و معتقدند که گنجی همان برادر ِ خاتمی و زنده‌کننده‌ی ِ نام ِ شیعه در تاریخ خواهد بود* .. جنگی تمام عیار، کاملن حسی و آزاردهنده‌ی وجدان، حس و اندیشه‌ی همه‌ی رقیبان ِ نزدیک و دور، برای ِ هنوز و همیشه و هرگاه!
او اما فقط جان ِ خود را گذاشته است، نه جان ِ دیگران را و نه حتی یاران ِ هفتاد و چند نفره‌اش را.. هزاران بار تاکید کرده است به دوری گزیدن از تحجر و خشونت ِ مسلحانه .. آری او و آن جوان ِ پرورش‌یافته‌ای که عملیات ِ انتحاری می‌کند هر دو مسلمان‌َند، با یک حس ِ مرگ‌آگاهی ِ مشترک و با این تفاوت ِ بزرگ که گنجی سرشار از خودآگاهی و انسان‌دوستی است و آن جوان ِ آدمکُــش، اسیر ِ احساس‌‌ها، عقده‌ها، عشق‌ها و نفرت‌های ِ بالینی و تلقینی..
گنجی انسان‌دوست و انسان‌باور است .. ایمان بیاوریم که تا وقتی خود را باور نکنیم ، انسان را باور نخواهیم کرد .. تا وقتی به خویش و فردیت ِ انسانی ِ خویش عشق نورزیم، به هیچ عشقی دست نخواهیم یافت..
او به گونه‌ای عمل کرده‌است که رونق ِ بازار حرف را کساد کرده است، که دیگر حرف و سخنی از این بلندتر نمی‌توان گفت ..
او احساس‌های ِ خفته و ملول و مشوش ِ ما را گوشمالی می‌دهد و آزادمان می‌کند از ترس، خمودگی و حتی نفرت ..

نامه دوم گنجی از زندان
نامه روح بلاگر به خاتمی
کلیپ مرغ سحر

| هادی | 8:30 PM |

|




بريده هايي از پهلوان اكبر


الپر:فكر مي‌كنم آخرين باري كه او را ديدم، ماهها پيش در مجلس چهلم حاج داوود كريمي بود. اين بار آخري كه آزاد شد، نتوانستم به ديدنش بروم. حتي روزي كه به روزنامه اقبال سر زد هم در دفتر روزنامه نبودم.
ديدن آخرين عكسهايش لرزه به دل آدم مي‌اندازد. بي‌اختيار آدم را به اعماق مذهبي درون مي‌برد. آيا خديي هست؟ آيا حساب و كتابي هست؟ آيا روز جزايي هست؟ آنهايي كه با يك انسان چنين مي‌كنند، آيا به روز جزا اعتقاد دارند؟ آنهايي كه دستي در قدرت دارند و از ديدن اين عكسها دم نمي‌زنند، آيا دادگاه عدل الهي را واقعا باور دارند؟
من كه باور نمي‌كنم. من، هر قدر هم نامسلمان باشم و از راه «راست» منحرف، عميقا ايمان دارم اين روايت را كه: من سمع رجلا ينادي يا للمسلمين و لم يجبه فليس بمسلم (هركس كه صداي كسي را بشنود كه فرياد مي‌زند اي مسلمانان و كمك مي‌خواهد و او را پاسخ نگويد، مسلمان نيست!)
ياد حرف آن ديوانه افتادم كه مي‌گفت: اگر دروغگويان جهان ذره‌اي به دروغ‌هاي خود باور داشتند، اينهمه فاجعه در عالم بشري رخ نمي‌داد.
:: كاش اين اخبار پراكنده دروغ باشد... كاش هنوز زنده باشد... نه، دروغ است اين حرفها، اين عكسها... پهلوان اكبر نمي‌ميرد!
روح بلاگر :به گزارش روزنامه روز؛ بنا به خبری که زندانيان اوين به خارج فرستاده اند، ديروز مسوولان زندان اوين کوشيدند به گنجی که بی حال بود غذا بخورانند ولی وی با برگرداندن سينی غذا و به هم ريختن اتاق و فريادهای پی در پی مانع از کار آن ها شد. گفته می شود در روز سی و پنجم احتمال رفتن گنجی در کما وجود دارد... آیا پهلوان اکبر می میرد؟
دیگه ندارم/ طاقت موندن/ من این شهر رو رها می کنم از درد زمونه/ دل موطن من مرده ز بیداد زمونه/ ایران/ایران/سرم روی تن من/ نباشه گر که بیگانه بشه هم وطن من
هیچ چیز برایم مهم تر از زنده ماندن اکبر نیست. هیچ کاری هم از دستم بر نمی آید. اجازه برپایی تجمع هم که به ما ندادند. خدایا چه کار کنم؟ شدیدا احساس درماندگی می کنم. اکبر بزرگ پرچمدار جمهوریت است و مرگ او شوک
بسیار شدیدی به ما وارد می کند.
نيک آهنگ کوثر :همین الآن که سر کار آمدم، عکس‌های اکبر رادیدم. اشکم در آمد و سریع خودم را در آشپزخانه که تصادفا آمواج دزدکی به داد لپ‌تاپ من می‌رسد رساندم. باز نگاه کردم. باز گریستم.
نمی‌دانم آخر و عاقبت اکبر چه می شود، ولی می‌دانم خیلی‌ها از وجودش استفاده کردند و الآن خاموش مانده اند...خدا پدر مال‌اندوزی و تیراژ و ...جماعت را بسوزاند!
آب باریکه: 2/ مساله گنجی
دوستانی که مرا می شناسند و برخی بزرگان که چندی پیش به دلیل برخی مواضع از انها انتقادات تندی کرده و گفته بودم که جواب گنجی را چه میدهید به خوب یبه علاقه من و ارادتم به گنجی اگاهند اما من روز گذشته جلوی دانشگاه نرفتم و به هر کس هم رسیدم گفتم که نرود زیرا حرکت گنجی پس ا زآزادی اولیه اش را غیر اصولی و به دور از خردمداری میدانستم. به نظر من حرکات اخیر اکبر گنجی تنها باعث بال رفتن هزینه اطرافیان وی شده است و سودی به حال اصلاح طلبی ایرانی ندارد. به نظر من سخنان گنجی د رمصاحبه مطبوعاتی وی تنها به تحریک بی دلیل و پر هزینه و بدون فایده ، منابع قضایی انجامید و نتیجه اش نا آرامی دیروز تهران و دستگیری بسیاری از فعالان سیاسی و جری شدن نیروی انتظامی در ضرب و جرح همشهریان و همچنین ریختن قبح فحاشی ناموسی ، زدن با باتوم و پرتاب کردن معترضان با مشت و لگد به درون جوی آب و... (اعم از زن و مرد) شد بدون انکه فایده ای داشته باشد.
3/ مساله قهرمانها
متاسفم که گنجی امروز قهرمان بسیاری از ما شده است و یک قهرمان دیگر به بدبختی های ما اضافه شد.
پرستو:خيلی عصبانی دارم می‌نويسم. چون امشب اين عکس‌ها جان را به لبم رسانده. جان اکبر گنجی در خطر است. اگر سايت ايرانيان برايتان فيلتر است، می‌توانيد در وبلاگ حنيف مزروعی هم عکس‌ها را ببينيد. چه کار می‌شود کرد؟ هان؟ چه کار؟ می‌خواهيم مسالمت‌آميز و به دور از هرگونه خشونت و درگيری اعلام کنيم انسانيم و گنجی هم مانند ما انسان است و ابراز عقيده حق ما و حق گنجی است. مرگ احتمالی گنجی در زندان يعنی از بين رفتن حق حيات او. يعنی پايمال شدن بند اول اعلاميه‌ی جهانی حقوق بشر.
با کدام رو می‌خواهيم پس‌فردا دفاع کنيم از رفتار حکومت با زندانيان سياسی؟ با کدام رو می‌خواهيم در مجامع بين‌المللی احترام به حقوق بشر را ادعا کنيم؟

| هادی | 1:15 PM |

|




خیال خام

آقا چی فکر کردیم چی شد. از این که گفتم امتحان ها تموم شد پشیمونم. حیف امتحان نبود؟ قدرش رو ندونستیم به خدا. الآن سه چهار روزه تمام وقت رو پروژه متره که آسون ترینش هست مشغولم. کلی عدد و رقم ریخته رو سرم. اگر یه جا هم اشتباه بشه دیگه نمی شه تصحیحش کرد. حتما باید از اول شروع کنی به نوشتن.تو این پروژه کل هزینه های ساختمان از مصالح و هزینه های حمل و نقل گرفته تا پول چایی و عیدی کارگرها رو باید حساب کنیم. خلاصه خود قلط بود آن چه می پنداشتیم. سه تا پروژه دیگه هم هست که باید تا آخر تابستون تحویل بدیم.

نوشی عزیز دلتنگ بچه هاشه.
نوشي و جوجه هاش
* * *

وبلاگ خداحافظ خاتمی منتظر نوشته های شما برای رئیس جمهوری است که باید تا چند روز دیگر برایش از فعل "بود" استفاده کنیم. ظاهرا امیر حسین هم طرحی شبیه به این داده بود که من هم حاضرم همکاری کنم. وبلاگ هم برای جمع آوری یک آرشیو کامل از خداحافظ خاتمی های ما حاضر است.
خداحافظ خاتمی
این هم لوگو. لطف کنید در وبلاگتون بذارید.


| هادی | 12:29 PM |

|




خداحافظ خاتمی

خاتمی دارد می رود. کسی که هشت سال رئیس جمهورمان بود. هشت سال که برایمان تجربه ای متفاوت بود. مدحش را نمی گویم. ولی اخلاق حکم میکند که خدماتش را قدر بدانیم و کوتاهی هایش را هم …. نمی دانم با قصورش چه باید بکنیم. اما می دانم که او میرود و ما حتما حتما حسرت کسی مانند او را خواهیم خورد.
پیشنهاد می کنم برایش بنویسیم. از هر احساسی که نسبت به او داریم. اگر برایمان نامه ای برای فردا نوشت ما هم برایش نامه ای برای همیشه بنویسیم.
برای این طرح یک وبلاگ تاسیس کردم به نام خداحافظ خاتمی . اگر پیشنهادی دارید برایم بفرستید با میل یا کامنت. نامه هایتان را هم در این وبلاگ پست می کنیم تا آرشیو نوشتاری و آلبوم کلماتم در مورد خاتمی باشد.
Email:koomeh[at]gmail[dot]com
وبلاگ خداحافظ خاتمی www.byekhatami.blogspot.com

| هادی | 11:54 AM |

|




امتحان تمام شد

بالاخره امتحان ها تمام شد. آخرین امتحان دوره کارشناسی را هم دادم. چهار سال قبل که این روزها درگیر کنکور کارشناسی بودم، به اتفاق تمام دوستان آنقدر درگیر کنکور بودیم که نفهمیدیم گذر از یک مرحله به مرحله دیگر را. آلآن اما این پشت سر گذاشتن مرحله ها را بهتر حس می کنم. امتحان آخر دوره کارشناسی را دادم. چهار سال با دوستانی جدید آشنا شدم که امیدوارم این دوستی هایمان ادامه داشته باشد. بدون اغراق این چهار سال تاثیر گذار و تعیین کننده در کل زندگی من بود. شاید به طور کمال و تمام از آن استفاده نکردم ولی الآن کاملا این تفاوت بنیادین را احساس می کنم. این هم از مزایای دانشگاه. می دانم دلم برای دانشگاه تنگ می شود، حتی اگر از نوع آزادش باشد. حتی اگر هر تلاشی بکنی و بخواهی حقت را بستانی به بن بست می رسی.

پ.ن. امیدوارم لطف استاد ها که دوری من رو نمی تونن تحمل کنند شامل حالم نشه.

| هادی | 11:52 AM |

|




آخرین امتحان ها

الآن مشغول گذراندن آخرین امتحانات دوره کارشناسی هستم. البته امتحانات کتبی . چون بعد از این ها برای فارغ التحصیلی از رشته عمران نیاز به تحویل دادن سه پروژه هست.بعد هم بیرون رفتن از این دانشگاه آزاد کوفتی. الان حوصله توضیح دادن ندارم. امتحان ها سه شنبه تموم میشند. برای اولین بار در طول تاریخ سه امتحان تو یه روز دارم که دوتاشون تو یه ساعت هستند. مثل این که امتحان های آخر دردناکترین ها هستند.پس چند روزی وقت نمی کنم اینجا بنویسم.
حواسم پرته. نمی دونم تو این مملکت چه می گذره. بعد از اون انتخابات عجیب باید پرپر شدن یک آدم رو نظاره کنیم.اکبر تنهاست. دوستانش هم تماشا می کنند. یک کاری بکنید. یک کاری بکنیم.
الپر:اكبر گنجي داره مي‌ميره! آقاي خاتمي، اكبر داره مي‌ميره. آقاي هاشمي، آقاي كروبي، آقاي برادر، طرف داره مي‌ميره. آقاي مرتضوي، آقاي خامنه‌اي، آقاي احمدي نژاد، گنجي داره مي‌ميره. آقاي شاهرودي! تو و شماها كه اين حرفها رو به ماها ياد دادين، همه‌ش دروغ بود؟ همه‌ش مزخرف بود؟ مگه خودتون نگفتين: من سمع رجلا ينادي ياللمسلمين و لم يجبه فليس بمسلم... خالي بستين؟ دروغ بود داستان علي و خالخال پاي زن يهودي؟ دروغ بود داستان آزادگي حسين؟ دروغ بود داستان غرور سجاد و عزت نفس باقر؟ راستشو بگين، بذاريد لااقل بعد از اين سركار نمونيم. همه اين حرفها دروغ بود؟

| هادی | 11:38 AM |

|




:لینک دوستان:


.:: تیتر آخرین اخبار ::.