کـومـه [code:1]
[/code:1] [code:1][/code:1]

کـومـه

<وب نویسه هایی از فرهنگ, سیاست و اجتماع>

خانه    | پست خونه   |   | XML    |



اول مهر

کنار در خانه، سر خیابان منتظر بودم. قبلا هم آن‌جا رفته بودم اما با این بار فرق داشت. این دفعه تنها بودم. تشویش داشتم. بغض لعنتی گلویم را گرفته بود و به اشارت تلنگری منتظر. بالاخره آمد و من سوار شدم. غریبه‌های سوار ماشین چندان تحویلم نگرفتند. چند نفر دیگر هم شبیه خودم دیدم. کز کرده و تنها روی صندلی نشسته. رفتیم تا به یک ساختمان قدیمی در یک باغ رسیدیم. جایی که شش سال از عمرم را بنا بود آن جا بگذرانم. مدرسه زیبا و رویایی دوران دبستان با خانم معلم‌ها و آقا معلم‌هایش. با دوستانی که از عده‌ایشان خبری هست و از بقیه نه. خانم معم دوست داشتی کلاس اول که مثل مادر بود. راستی چند ماه قبل دیدمش بعد از چند سال. بازنشسته شده بود و شکسته. در نگاهش حس مجهولی برایم بود. انگار می‌کردی که می‌خواست فقط نگاه کند. شاید گذر عمرش را در تغییرات این شاگردش می‌دید. که روزی روی نیمکت کلاس می‌نشست و پایش به زمین نمی‌رسید. امروز اما پا به پایش قدم می‌زند و از خاطرات گذشته می‌گوید.
ظاهرا شیب نوشته‌های من همواره به سمت نوستالژی است. اول مهر هم برای من دیگر جز حسرت گذشته چیزی ندارد. دیگر نه دانش‌آموزم نه دانشچو. راستی اولین حقوق سربازی را گرفتم. به مبلغ یکصد و چهل و هفت هزار و سیصد و نود و هفت. البته به ریال. برای ماه اول این مقدار است و از ماه بعد بیشتر می‌شود.

| هادی | 9:35 AM |

|




:لینک دوستان:


.:: تیتر آخرین اخبار ::.