کـومـه [code:1]
[/code:1] [code:1][/code:1]

کـومـه

<وب نویسه هایی از فرهنگ, سیاست و اجتماع>

خانه    | پست خونه   |   | XML    |



جشن تولد یک سالگی

امروز وبلاگ نویسی من یک ساله شد.
یعنی یک سال پیش تصمیم گرفتم تا وبلاگ بنویسم. مداوم هم بنویسم. دمدمی مزاج نباشم. تنبلی نکنم و در وبلاگ نویسی تعهد داشته باشم. یادم می آید زمانی را که طعم شیرینش در کامم بود. این که تو بنویسی و دیگران بخوانند و نظر بدهند. چه رویایی.دو موهبت داشت. یکی این که من می‌نوشتم، قلمم بیهوده نبود و می‌توانست مفید باشد. دوم این که برخلاف دفترچه یادداشت یا خاطرات، دیگران هم می‌خوانند. از آن به بعد وقتم را بیشتر برای این سرپناه جدید خرج می کردم. شاید چند باری دلسرد شدم، ولی باز از پا ننشستم. البته کار شاقی هم نکردم. دو موهبت دیگر این وبلاگ یادم آمد. با وبلاگ معرفت بیشتری به دست‌ آوردم. دیگران را بهتر شناختم و از آن مهمتر خودم را. خیلی از خودم خبر نداشتم. ولی با وبلاگ به نقاطی از توانایی های خودم پی بردم که شاید خیلی متوجه‌اش نبودم.
وبلاگ رسانه من است. من شهرستانی دور افتاده از مرکز. منی که به جبر طبیعت دستم از رسانه ای که من را فریاد بزند، کوتاه است. وبلاگ روزنامه من است. روزنامه ای که همه تحریریه و کارمندانش خودم هستم. روزنامه ای که هادی در آن می نویسد، هادی ویرایش می کند، هادی طراحی می کند. در این دوران که دهکده جهانی‌اش می نامند دنبال جای خودم می‌گشتم در این دهکده. اما کمتر می یافتم. دیکتاتوری رسانه ای من را تحویل نمی گرفت. اگر می خواهی نوشته‌ات را بخوانند باید حتما کسی بشوی. نمی توانی اول بنویسی بعد کسی بشوی. دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. اما وبلاگ دستم گرفت.
نوشتم. دستم بگرفت و پا به پا برد مرا. اوایل خودم تنها بازدید کننده وبلاگم بودم. وسوسه شدم تا شمارنده را از قالب بردارم. اما برنداشتم. یک سال نوشتم. لینک دادم و گرفتم. چند نوشته‌ام در گویا منتشر شد. چند‌تایی هم در وبلاگ های دیگر. شمارنده مایوس کننده آن روز، امروز دلگرم کننده شد. روزی ده‌تا، بیست و این اواخر از چهل هم گذشت. دراین یکسال اول حدود هشت هزار بازدید‌کننده به کومه سرزدند.البته در مقابل بزرگان قوم عددی نیست. این نوشته هم، صد و سیزده‌امین پست این وبلاگ است.
یادم نرود. هی به خودم می گم تو برای خودت می نویسی. وبلاگ یعنی رسانه شخصی نه دولتی. هر چند به خاطرش شاید بازخواستت کنند. وبلاگ یعنی حریم من که مختارم دربارش هر تصمیمی بگیرم. هر چند مجهول بودن، مخفی نماند. اما نقاب زدن، آن هم از روی نفاق، خلعتی بود که برای من دوخته نشده بود.
وبلاگم بر من نور تاباند تا خودم را بشناسم. باعث شد تا دوستان جدید پیدا کنم. باعث شد تا نوع تازه‌ای از فعالیت اجتماعی را بدون احتساب مرز‌ها تجربه کنم.
به خاطر تمام این‌ها وبلاگم، کومه، را دوست دارم.

| هادی | 10:50 PM |

|




:لینک دوستان:


.:: تیتر آخرین اخبار ::.