|
کاسبی جدیددیروز داشتم مسیر تا خانه را قدم میزدم. در عوالم خودم بودم که ناگهان یک نفر از کوچه کناری، جلوم آمد و در مسیر من راهش را ادامه داد. یک لحظه که صورتش را دیدم، از آن چهرههایی بود که داد میزد معتاد است و از علاقهمندان مفلس بساط حقه و فور که دنیایی را میتواند از سوراخ وافور دود کند و به هوا بفرستد. صورت ژولیدهاش را میدیدی انگار میکردی که مدتهاست رنگ آب ندیده. لباسش هم به وضعاش میخرد و به قولی همه چیزش به همه چیزش میامد. راه که میرفت مثل آونگ تلوتلو میخورد. نه در حدی که تعادل نداشته باشد اما مشخص بود در قدم برداشتن چندان اختیاری نداشت. همینطور که جلوام میرفت میدیدم که گاهی سربرمیگرداند و چیزی را با آن چشمان بیفروغاش میکاود. چند بار که تکرار کرد براق شدم تا ببینم پی چیاست؟ عین آدمی که شرطی شده باشد هر صندوق صدقاتی که میدید، سرش را برمیگرداند. تا این که مشغول یکی از آنها شد.زیاد شنیده بودم که معتادها شبها به گورستان میروند و قابهای آلومینیومی بالای سر قبرها را میکنند و بعد آب میکنند تا مواد بخرند. ارتزاق از گور اموات. اما این یکی جدید بود. فلاکت و بدبختی و احتیاج کار را به جایی رسانده بود که این معتاد در کنار هر صندوقها صدقاتی توقف میکرد و شکاف آن را وارسی میکرد تا اگر اسکناسی در آن شکاف گیر کرده بود، به چنگ آورد. همین. | هادی | 12:20 PM | | |
.:: تیتر آخرین اخبار ::. :آرشیو نوشته ها: July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 |