کـومـه [code:1]
[/code:1] [code:1][/code:1]

کـومـه

<وب نویسه هایی از فرهنگ, سیاست و اجتماع>

خانه    | پست خونه   |   | XML    |



کاسبی جدید

دیروز داشتم مسیر تا خانه را قدم می‌زدم. در عوالم خودم بودم که ناگهان یک نفر از کوچه کناری، جلوم آمد و در مسیر من راهش را ادامه داد. یک لحظه که صورتش را دیدم، از آن چهره‌هایی بود که داد می‌زد معتاد است و از علاقه‌مندان مفلس بساط حقه و فور که دنیایی را می‌تواند از سوراخ وافور دود کند و به هوا بفرستد. صورت ژولیده‌اش را می‌دیدی انگار می‌کردی که مدت‌هاست رنگ آب ندیده. لباسش هم به وضع‌اش می‌خرد و به قولی همه چیزش به همه چیزش می‌امد. راه که می‌رفت مثل آونگ تلوتلو می‌خورد. نه در حدی که تعادل نداشته باشد اما مشخص بود در قدم برداشتن چندان اختیاری نداشت. همین‌طور که جلو‌ام می‌رفت می‌دیدم که گاهی سربرمی‌گرداند و چیزی را با آن چشمان بی‌فروغ‌اش می‌کاود. چند بار که تکرار کرد براق شدم تا ببینم پی چی‌است؟ عین آدمی که شرطی شده باشد هر صندوق صدقاتی که می‌دید، سرش را برمی‌گرداند. تا این که مشغول یکی از آن‌ها شد.
زیاد شنیده بودم که معتاد‌‌ها شب‌ها به گورستان می‌روند و قاب‌های آلومینیومی بالای سر قبر‌ها را می‌کنند و بعد آب می‌کنند تا مواد بخرند. ارتزاق از گور اموات. اما این یکی جدید بود. فلاکت و بدبختی و احتیاج کار را به جایی رسانده بود که این معتاد در کنار هر صندوق‌ها صدقاتی توقف می‌کرد و شکاف آن را وارسی می‌کرد تا اگر اسکناسی در آن شکاف گیر کرده بود، به چنگ آورد.
همین.

| هادی | 12:20 PM |

|




:لینک دوستان:


.:: تیتر آخرین اخبار ::.