|
درس شیرین انشادورانی که شاگرد کلاسهای ابتدایی بودم و تازه با درس انشا سر و کار داشتم، معلممان که آن زمان همه درسها از ریاضی بگیر تا دینی و پرورشی در انحصارش بود، انشاها را به سه بخش تقسیم کرد به این صورت: اول مقدمه، بعد متن اصلی و در انتها نتیجه گیری. من و همکلاسیها هم که آن زمان تازه کار بودیم، در همین چارچوب و شابلونی عمل می کردیم. خیلیها هم انشایشان بنا بر تعریف بالا سه پاراگراف بیشتر نداشت که وسطیاش از همه بلند بود. یک سری کتابهایی هم بود که در آن انشای آماده با موضوعات رایج مثل "تابستان خود را چگونه گذراندید" یا چیزهایی از این دست نوشته بودند بعضی هم از آنجا کش می رفتند.اما آن زمان سخت ترین قسمت این انشاهای اپیزودی همان اولینش که مقدمه باشد، بود.همیشه این که چطور شروع بشود مهم بود و وقتگیر. یک سری مقدمه ها هم از توی همان کتابهای کذایی بود و مثل لباسی که به تن همه از چاق و لاغر بخورد، به درد هر جور انشایی میخورد. ما هم حفظ می کردیم و مینوشتیم. یکیاش یادم هست که اولش را می نویسم. به این صورت شروع می شد:"قلم را در دست میگیرم و سوار بر اسب تیزروی خیال، آن را بر صفحه سپید کاغذ به حرکت در میاورم و در دریای کلمات غرق می شوم." فکر می کنم همینطور بود. می بینید آنقدر خوب حفظش کردم که الآن بعد از دوازده سیزده سال یادم مانده. الآن فکر می کنم چه قدر مضحک بود این مقدمه. البته بعدها که یخ نوشتنمان آب شد دیگر این مقدمه ها به خاطره تبدیل شد. اما کلاس انشا هم از آن کلاسها بود. برای بعضی که انگار ساعت نزول ملکالموت بود. انشاها سر کلاس به فرمان معلم خوانده میشد. بعضی از نوشتهها پر از تکرار بود مثل کلمه "من" یا فعل " بود" که دست از سر کچل انشاها بر نمی داشت. یک بار هم یکی از بچهها که انشا ننوشته بود از روی کاغذ سفید دفترش چند دقیقهای همه را سرکار گذاشته بود. اما حکایت نمره دادن انشاها جالبتر بود. البته معلم هایی که ما داشتیم خوب بودند و بعضیشان حتی سر کلاس درس به جای اینکه بچه هایی که تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته اند، مطلب بنویسند، نوشته های دیگر نویسندگان معروف را که سهلالوصول بود را برایمان میخواند. برای خوب نوشتن خوب خواندن شرط است. زمان ما که بچههای کلاس سوم چهارم ابتدایی درسی به نام انشا داشتند که کیفیتش همان بود که شرح دادم. ولی در سطوح بالاتر به ترتیب کمتر می شود. راهنمایی و دبیرستان به درس نگارش تقلیل می یابد که همان اصول نوشتن است. ظاهرا برعکس بود آن زمان. الآن را خبر ندارم. داشتم از نمره دادن می گفتم. این مورد را خودم در امتحانات نهایی پنجم ابتدایی شاهد بودم. یکی از سیستم های پیشرفته تصحیح اوراق انشا، وجبی است. در این سیستم کمیت بر کیفیت میچربد و بسته به تعداد ورقهایی که شما سیاه میکنید و اندازه وجب معلمی که تصحیح می کند نمره میگیرید. در حوزههایی تصحیح اوراق امتحانی داستانهایی از این دست زیادند. معلمانی که چند دسته ورق انشا را در کوتاه زمانی تصحیح میکنند، تا پول بیشری بگیرند. البته خواندن متون دیگران و نظر دادن دربارهاش امری صلیقه ایست. عیبش گفتیم، هنرش نیز بگوییم. معلم خوب زیاد است که تشویقت میکند به نوشتن. این دیگر به وجدان بستگی دارد و عواملی دیگر که باشد برای بعد. پ.ن.: وقتی میخواستم شروع کنم این نوشته را، گرفتار همان معضل تاریخی چه طور شروع کردن شدم اما به هر صورت شروع کردم. تصمیم داشتم از چیز دیگری بنویسم اما از اینجا سر در آوردم. مثل اینکه آن توسن خیال افسارش در دست ما نبود و زیادی در دریای کلمات مغروق شدم. اما برای نوشتم یک اصل مهم است و آن هم "سخت نگیر" یا به قول فرنگیها "Take it easy". | هادی | 1:05 AM | | |
.:: تیتر آخرین اخبار ::. :آرشیو نوشته ها: July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 |