کـومـه [code:1]
[/code:1] [code:1][/code:1]

کـومـه

<وب نویسه هایی از فرهنگ, سیاست و اجتماع>

خانه    | پست خونه   |   | XML    |



خاطره ای از یک سفر کوتاه

من فعلا افتادم به تعریف کردن اتفاقاتی که توی مسیر خانه تا دانشگاه برام اتفاق می افته.اصلا می شود یک وبلاگ مستقل برای تعریف کردن این خاطرات راه انداخت.ولی این یکی واقعا جالب بود.
چند روز قبل سوار یک پیکان شدم تا این مسیر یه ساعته تا دانشگاه را برم.یکی دو کیلومتر بعد از سوار شدن من یک پسری سوار شد و کنار من نشست.من می شناختمش و می دونستم تو دانشگاه ما هست و هم رشته منه ولی خودش نمی دونست.طبق معمول ما ایرانی ها که دکترای اظهار نظر های سیاسی رو داریم البته بیشتر در خفا،ماشین هنوز به دنده سه نرسیده بحث این آقا با راننده از لاستیک ماشین و چاله چوله های خیابان به سیاست رسید.پسر دانشجو که کنارم بود اطلاعات تقریبا خوبی داشت و از گذشته ایرانی ها که پر افتخارند و از داریوش و کورش می گفت.از کتیبه کورش که سند حقوق بشره و از سرمایه های مملکت.اما راننده که ظاهرا زیادی تحت تاثیر تلویزیون بود از بحران هویت جوان ها و از تقلید کورکورانه اونها می گفت.من هم البته با توجه به تجربه چند ساله فقط سکوت کردم و شنیدم.هر کدام حرف خودشان را می زدند.پسر دانشجو از انقلاب هم گفت.گفت که اشتباه بود و یک سری از این صحبت ها .کمی هم روحانیت رو مورد لطف قرار داد.در این بین گاهی اوقات مسافر هایی هم سوار می شدند که به اندازه یکی دو جمله چیزی می گفتند و پیاده می شدند.این رفیق من هم هنوز متوجه نشده بود که من می شناسمش.تا اینکه خودم بهش گفتم.یک کم خودش رو جمع و جور کرد.بعد از معرفی یک کمی با هم در مورد سیاست صحبت کردیم البته من سعی کردم موضع تند وصریحی نگیرم.به نظر می رسید یک کمی نگران باشه که جلوی من این حرف ها را زده.رو به من کرد و گفت : شما عضو بسیج دانشگاه هستین؟ من هم بدون تامل و با بدجنسی تمام گفتم بله .این جا بود که بیچاره به روغن سوزی افتاد.البته من هم بهش گفتم که قبلا باهاشون همکاری می کردم ولی مگه قبول می کرد.با زبان بی زبانی گفت که من از این صحبت های سیاسی خیلی ضربه خوردم و تا الان سه ترم از درس عقب افتادم.من هم بهش قول دادم که خیالش جمع باشه.
ساعت بعد با هم درس داشتیم ولی من نمی دونم چرا سر کلاس نیومد

| هادی | 10:59 AM |

|




:لینک دوستان:


.:: تیتر آخرین اخبار ::.