|
حدیث نفس*این روزها برای من روزهای سختی است و به صعوبت آن را پشت سر می گذارم. گمان می کنم که در حال عبور از دوره مهمی از زنگیم هستم. در حال عبور از مرحله ای به مرحله دیگر. از فازی به فاز دیگر. به همین دلیل احساس تعلیق می کنم. نوعی سوسپانسیون که حول مرکزی من را می چرخاند. این موقعیت به خاطر تصمیماتی که خودم گرفته ام، پیچیده تر هم شده است.تصمیم گرفتم تا علایقم را ترک کنم یا از شدت آن ها بکاهم. جای از قول ناپلئون خواندم: عادت کنید که عادت نکنید. این حرف یک سردار جنگی بود. من هم امروز احساس می کنم در میدان کازار هستم که طرف مقابلش خودم هستم. این باعث شده که بیشتر احساس انزوا کنم و تندخو بشوم. رفتار عجیب و غریبی پیدا کرده ام که بیا و ببین. تجربه بریدن خودخواسته از نزدیکانی که تا دیروز همراهت بودند تلخ است. من اما دلگرمم به اثر حیات بخش دارویی که کودک به زور می خورد. این که در این کومه هم کمتر می نویسم به همین دلیل است. وقت هایی هست که چیزهایی به ذهنم خطور می کند مانند تصویری فلاش مانند که به سرعت بیاید و برود. ایده هایی که برای آینده دارم.بماند برای بعد چرا که حرف برای گفتن زیاد است. این موجز را هم از سر این که " غم با سخن بکاهد و شادی شود زیاد" با شما گفتم . پ.ن. این پست حدیث نفس است. | هادی | 12:29 PM | | |
.:: تیتر آخرین اخبار ::. :آرشیو نوشته ها: July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 |