|
در تکرار حقیقتدر رخت خواب دراز کشیدهام و زمان را لاجرم به چشم دوختن به سقف میگذرانم. صدای باران گوش را مینوازد و من مغروق در افکار پریشانم هستم. به آن روز که هنوز به تاریخ نپیوسته است و شاید هر گز برای تو به تاریخ نپیوندد میاندیشم. روز ی که همگان را پیوند حقیقت با واقعیت است. آن هم در این دنیای واقعیتهای دروغین. تلنگری برای مردمان که این بار این آینه عبرت از عزیزان تو انتخاب شد. به تو فکر میکنم و بیشتر به آن عزیزت که دوستش داشتی و من هم. نمیدانستم چه بگویمت. لال شدم.باران میبارد. شانههایت را به یاد میآورم. آن هنگام که کنار عزیزانت بدرقه میکردی عزیزی را که عمری را با او سپری کردی. کنار آن گودال نه چندان عمیق. شانههایت را که میلرزیدند از ژرفای حزن. گیسوانت که میلرزیدند. چشمان بیرمقت که همچنان محاسنت را تر میکرد. اَفَهِمتَ یا .... میفهمی که روزی این صلا را بر ما هم میزنند. لحد را میگذارند همانطور که گذاشتند. سینه خاک را برگشادند و عشق را در آن به امانت گذاشتند. شانههایت میلرزید در حالی که از جمع گریزان بودی. باران، همچنان میبارد. | هادی | 12:30 PM | | |
.:: تیتر آخرین اخبار ::. :آرشیو نوشته ها: July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 |