کـومـه [code:1]
[/code:1] [code:1][/code:1]

کـومـه

<وب نویسه هایی از فرهنگ, سیاست و اجتماع>

خانه    | پست خونه   |   | XML    |



در تکرار حقیقت

در رخت خواب دراز کشیده‌ام و زمان را لاجرم به چشم دوختن به سقف می‌گذرانم. صدای باران گوش را می‌نوازد و من مغروق در افکار پریشانم هستم. به آن روز که هنوز به تاریخ نپیوسته است و شاید هر گز برای تو به تاریخ نپیوندد می‌اندیشم. روز ی که همگان را پیوند حقیقت با واقعیت است. آن هم در این دنیای واقعیت‌های دروغین. تلنگری برای مردمان که این بار این آینه عبرت از عزیزان تو انتخاب شد. به تو فکر می‌کنم و بیشتر به آن عزیزت که دوستش داشتی و من هم. نمی‌دانستم چه بگویمت. لال شدم.
باران می‌بارد. شانه‌هایت را به یاد می‌آورم. آن هنگام که کنار عزیزانت بدرقه می‌کردی عزیزی را که عمری را با او سپری کردی. کنار آن گودال نه چندان عمیق. شانه‌هایت را که می‌لرزیدند از ژرفای حزن. گیسوانت که می‌لرزیدند. چشمان بی‌رمقت که همچنان محاسنت را تر می‌کرد.
اَفَهِمتَ یا .... می‌فهمی که روزی این صلا را بر ما هم می‌زنند. لحد را می‌گذارند همانطور که گذاشتند. سینه خاک را برگشادند و عشق را در آن به امانت گذاشتند. شانه‌هایت می‌لرزید در حالی که از جمع گریزان بودی.
باران، همچنان می‌بارد.

| هادی | 12:30 PM |

|




:لینک دوستان:


.:: تیتر آخرین اخبار ::.