|
حدیث نفس*این روزها برای من روزهای سختی است و به صعوبت آن را پشت سر می گذارم. گمان می کنم که در حال عبور از دوره مهمی از زنگیم هستم. در حال عبور از مرحله ای به مرحله دیگر. از فازی به فاز دیگر. به همین دلیل احساس تعلیق می کنم. نوعی سوسپانسیون که حول مرکزی من را می چرخاند. این موقعیت به خاطر تصمیماتی که خودم گرفته ام، پیچیده تر هم شده است.تصمیم گرفتم تا علایقم را ترک کنم یا از شدت آن ها بکاهم. جای از قول ناپلئون خواندم: عادت کنید که عادت نکنید. این حرف یک سردار جنگی بود. من هم امروز احساس می کنم در میدان کازار هستم که طرف مقابلش خودم هستم. این باعث شده که بیشتر احساس انزوا کنم و تندخو بشوم. رفتار عجیب و غریبی پیدا کرده ام که بیا و ببین. تجربه بریدن خودخواسته از نزدیکانی که تا دیروز همراهت بودند تلخ است. من اما دلگرمم به اثر حیات بخش دارویی که کودک به زور می خورد. این که در این کومه هم کمتر می نویسم به همین دلیل است. وقت هایی هست که چیزهایی به ذهنم خطور می کند مانند تصویری فلاش مانند که به سرعت بیاید و برود. ایده هایی که برای آینده دارم.بماند برای بعد چرا که حرف برای گفتن زیاد است. این موجز را هم از سر این که " غم با سخن بکاهد و شادی شود زیاد" با شما گفتم . پ.ن. این پست حدیث نفس است. | هادی | 12:29 PM | | جادوی عقربههاساعت وسیله جالبی است. از انواع مختلف آن که بدوی بودند مانند شاخصها، خورشیدیها و شنی تا عقربهای و دیجیتالی با دقت میلیونیم ثانیه. وسیلهای برای دانستن زمان. ولی زماندانیاش مناقشه این نوشته نیست. من ساعت عقربهای را انتخاب میکنم. سه عقربه که روی صفحهای متصل شده اند به کانون آن و مدام با سرعتهای متفاوت در حال حرکتاند.ثانیه شمار، جوان رعنا و بلند قامت و چست و چاب صفحه ساعت است. تند است و تیز. بادپا. مثل دوندهای که تا دیگران به خط پایان مسابقه برسند، او چندین بار روبان پایان را پاره میکند. مصداق عینی و محسوس گذر زمان. دقیقه شمار کمی آهسته تر میرود بهسان میانسالان آهسته تر میرود. دقیقه را نشان میدهد که اهمیتاش در ذکر زمان جلوه دارد. ساعت شمار پدر بزرگ عقربهها است که قدش هم خمیده شده. عصا زنان نظارهگر عبور چندباره جوانان عرصه ساعت از روی خود است . خرامان میرود تا به مقصد برسد. همیشه هم در ذکر زمان قدر میبیند و در صدر مینشیند. این سه عضو صحنه زمان، در هر جا که باشند با وجود آن تنتقضها بهترین همکاران هستند. الگوی مشارکت. برداشتی از جمله معروف همه فدای یکی، یکی فدای همه. ساعتشمار و دقیقه شمار محتاج ثانیه شمارند و این نسبت بین هر سه آنان برقرار است. اگر روزی هر یک پشت پلکی نازک کنند یا اعتصاب کنند و دست از کار بکشند، دیگران به ناچار منفعل میشوند و هویتشان از دست میرود. نمیدانم ولی شاید بتوان مفاهیمی مانند کثرت در وحدت و یا دموکراسی از سر نیاز را در آن دید. | هادی | 5:44 PM | | یک شب با موسیقی ایرانیچند شب قبل فرصتی دست داد تا ملاقاتی با یکی از استادان موسیقی ایران داشته باشم. البته از اسم بردن معذورم بنا به دلایل مختلف. اگر هم نام ایشان را بگویم احتمالا نشنیده اید چون استاد از رسانه و نام آور شدن گریزان است. حتی شنیده ام که با بعضی از شاگردانش قطع رابطه کرده چون آنها بدون اطلاع استاد صدایش را ضبط کردند. این رفتارش، خلقیات عارفان را یادم می آورد که همواره می خواستند با ایجاد فاصله و دافعه، عطش آموختن را در شاگرد خود زیاد کنند. به هر روی صحبت به اینجا رسید که این روزها کنسرت استاد شجریان در حال برگزاری است. استاد علاقه ای به این کنسرت نداشتند. دلایلشان هم جالب بود. هر چند انتقادهایش شاید به مذاق پرستندگان خوش نیاید. استاد ما اشکالاتی از آواز استاد شجریان گرفتند و در نهایت گفتند(سعی می کنم عینا نقل کنم): رفتن به این کنسرت برای من اهمیتی ندارد و اصلا مهم نیست چون اولا پولش را ندارم. چهل هزار تومان بدهم بروم کنسرت که چه؟ با این پول می شود چهل کتاب خرید خواند یا این که بیش از این تعداد نوار آواز شجریان را خرید گوش داد. از لحاظ تکنیک نوار هم بسیار بهتر از اجرای زنده است که تا جا افتادن زمان می برد. این کنسرت برای پولداری خوب است که فردا بتواند قمپز در کند و فخر بفروشد.حرف های استاد به ویژه آن قسمتش درباره بازار سیاه بلیط و قیمت آن جالب بود. اما شاید همه علاقه مندان استاد متمول نباشند که نیستند. عده ای هم در این کویر موسیقی امروز، به دنبال چشمه های کمتر آلوده اند. علاقه مند دیدن اجرای گروهی و ساز ایرانی که در رسانه ملی نمی توان دیدش. جای شما خالی. بعد از این صحبت ها به قول معروف استاد ما را به فیض اکمل رساندند و آوازی خواندند و تصنیفی که تا به حال نشنیده بودیم. ایکاش این نغمه ها جای گسترش و رسانه ای شدن داشت تا همه بتوانند از آن استفاده ببرند. هر چند گروه های مختلف با نیات رنگارنگ کمر به ذبح آن بسته اند. | هادی | 12:33 PM | | مانور زلزلهاین نوشته کمی بیات شده که امیدوارم ببخشید.هفته قبل مانور آمادگی در برابر زلزله برگزار شد. چند سالی است که این برنامه در سطح مدارس اجرا میشود. جدای از موضوع کیفیت اجرای این طرح، نفس برگزاریاش میتواند مفید باشد. اگر بتوان درصدی از شرایط زلزله واقعی را شبیه سازی کرد، نوعی از آمادگی را در برابر این واقعه ناگهانی ایجاد میکند. به صورت تئوریک شاید آموختن این که در موقع زلزله کجا بروید، در چارچوب در پناه بگیرید یا زیر میز، ساده و سهل باشد اما در زمان وقوع زلزله حفظ آرامش و دستپاچه نشدن خیلی مهم است و آن زمان است که ارزش واقعی این آموزشها نشان داده میشود و این که آیا موثر بودهاند یا نه. تا آنجا هم که من دیده ام در هنگام زلزله کمتر کسی به این آموزشها توجه میکند همه به دنبال در خروج هستند تا فرار کنند حتی اگر از روی دیگران عبور کنند.یا حتی در بعضی از ساختمانهای کم ارتفاع حدود دو-سه طبقه شنیده شده بعضیها خودشان را از پنجره به بیرون پرت کردهاند. یادم میآید آخرین بار که زمین لرزیده بود مشغول مطالعه بودم و با احساس لرزیدن زمین و صداهای ساختمان اول قصد فرار داشتم ولی با حفظ آرامش، رفتم و در کنجی از ساختمان که تعداد ستونهای اطرافش زیاد بود پناه گرفتم و تا پایان لرزیدن ساختمان آنجا بودم. در زمان لرزیدن هم صدای جیغ و داد همسایهها را میشنیدم که از راهپلهها فرار میکردند به طرف حیاط. البته بدترین جای ساختمان هنگام زلزله راهپلهها هستند که احتمال ریزش در آنها بسیار زیادتر از جاهای دیگر است. باید بگویم که این ماندن من در ساختمان شاید یک تمرین خوب بود ولی اثرات روانی خوبی نداشت و تا چند هفته بعد همهاش توهم زلزله و لرزیدن زمین داشتم. یک خاطره دیگر هم بگویم که جالب است. دوران دبیرستان بودم. یک روز فکر کنم زنگ دوم درس ریاضی داشتیم. معلممان هم پایش تازگی شکسته بود و پایش را گچ گرفته بود. وسط درس اجازه گرفتم تا از کلاس برم بیرون. کلاسمان در طبقه دوم بود . هنوز از چها-پنج پله پایین نرفته بودم که یهو شیشههای پنجرهها با شدت شروع لرزیدن کردند و من هم که از شانس خوشم تو کلاس نبودم پا به فرار گذاشتم تا از ساختمان برم بیرون و خوشبختانه زودتر از بقیه به حیاط رسیدم. چشمتان روز بد نبیند. تو اون روز بارونی و خیسی زمین این دانشآموزها بودن که روی پلهها قل میخوردن و میافتادن تو حیاط. اون روز سالم در رفتم اما بشنوید از آن معلم ریاضی پاشکسته ما. ایشون موقعی زمین لرزید زودتر از بقیه با اون پای شکستهاش، خودش رو به حیاط رسوند و تازه موقع خارج شدن از کلاس حواسش بود که کاپشنش رو هم برداره. خلاصه اینکه یاد گرفتن مکانهای امن ساختمان و پناهگاههای موجود در آن واجب عینی است. مخصوصا برای کسانی که در ساختمانهای بلند مرتبه و حتی ساختمانهای دو-سه طبقه زندگی میکنند. پ.ن.: این روده درازی را ببخشید که از عوارض دیر به دیر نوشتن و انبار شدن حرفهاست. | هادی | 11:26 AM | | |
.:: تیتر آخرین اخبار ::. :آرشیو نوشته ها: July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 |