|
فصل دانشگاهتو مدت این دوماه تابستون که واحد نگرفته بودم و وقتم آزاد بود نیازی نمی دیدم که به دانشگاه برم.البته بجز یکی دوبار که کار داشتم و رفتم دانشگاه.اما حالا که فکر می کنم می بینم واقعا دلم برای دانشگاه تنگ شده.هر چند شاید دانشگاهم همچین آش دهن سوزی هم نباشه خب به هر حال دانشگاه آزاده دیگه ولی بازم از اینکه یه جایی رو دارم که می تونم دوستای قدیمی رو ببینم یا دوست جدیدی پیدا کنم با استادهای مختلف ارتباط داشته باشم خودش فرصت خوبیه.البته با ضد حالهایی هم که گاهی وقت ها می خوریم هم کنار میایم.الامن که فکیر می کنم می بینم همونطور که این سه سال گذشت دو ترم آینده هم به قول قدیمیا تا کلاه چرخ بدی می گذره و عمر دانشجویی من هم به سر میاد.یعنی اگر مشکلی پیش نیاد سال دیگه همین موقع فارغ التحصیل میشم و باید با دانشگاه خداحافظی کنم.فکر می کنم ترک این مرحله از زندگی برام یک کمی سخت باشه ولی این نیز بگذرد.می دونم که باید از این فرصت یعنی همین یک سال باقی مونده به بهترین نحو استفاده کنم و برنامه هایی که داشتم رو دنبال کنم.سعی می کنم سر فرصت از تلاشهای بی نتیجه ای که تا الان با دوستام یا خودم تنها داشتم بنویسم.شاید بیشتر شبیه درد دل باشهفردا باید برای انتخاب واحد برم .باز هم این مسیر شصت کیلومتری رو باید طی کنم .تجربه شش ترم قبل دیگه تو انتخاب واحد ورزیدم کرده و زودتر می تونم کار رو پیش ببرم.انتخاب واحد های ترم های گذشته همیشه موضوع کلافه کننده و در عین حال جالبی برام بود.اگر مورد خاصی پیش اومد سعی می کنم بنویسمش البته اگر تنبلی بذاره | هادی | 7:34 AM | | |
.:: تیتر آخرین اخبار ::. :آرشیو نوشته ها: July 2004 August 2004 September 2004 October 2004 November 2004 December 2004 January 2005 February 2005 March 2005 April 2005 May 2005 June 2005 July 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 December 2006 January 2007 February 2007 March 2007 April 2007 |