کـومـه [code:1]
[/code:1] [code:1][/code:1]

کـومـه

<وب نویسه هایی از فرهنگ, سیاست و اجتماع>

خانه    | پست خونه   |   | XML    |



رمضان

ماه رمضان دیگری هم فرا رسید. به یاد سحری خوردن ها و افطاری. افطار دادن ولو با یک خرما. قرآن خواندن و ادعیه.
شب های احیا و هزار چیز دیگری که می خواهند به تو بفهماند که می شود تغییر کرد و بهتر شد. می شود بازگشت بعد از
صد بار توبه شکستن. ماهی که جلوه رحمانیت خداوند است. خوان نعمت او گسترده بر زمین و زمینیان چشم دوخته به رحمت
او. ماه نزول قرآن و بارش باران بر دل رمیده انسان.
خدای من، این بنده ات تنهاست. کسان زیادی دور و برش هستند اما کسی را ندارد جز تو. کمکش کن تا از این ماه بیشتر
درک کند.

| هادی | 4:20 PM |

|




اول مهر

کنار در خانه، سر خیابان منتظر بودم. قبلا هم آن‌جا رفته بودم اما با این بار فرق داشت. این دفعه تنها بودم. تشویش داشتم. بغض لعنتی گلویم را گرفته بود و به اشارت تلنگری منتظر. بالاخره آمد و من سوار شدم. غریبه‌های سوار ماشین چندان تحویلم نگرفتند. چند نفر دیگر هم شبیه خودم دیدم. کز کرده و تنها روی صندلی نشسته. رفتیم تا به یک ساختمان قدیمی در یک باغ رسیدیم. جایی که شش سال از عمرم را بنا بود آن جا بگذرانم. مدرسه زیبا و رویایی دوران دبستان با خانم معلم‌ها و آقا معلم‌هایش. با دوستانی که از عده‌ایشان خبری هست و از بقیه نه. خانم معم دوست داشتی کلاس اول که مثل مادر بود. راستی چند ماه قبل دیدمش بعد از چند سال. بازنشسته شده بود و شکسته. در نگاهش حس مجهولی برایم بود. انگار می‌کردی که می‌خواست فقط نگاه کند. شاید گذر عمرش را در تغییرات این شاگردش می‌دید. که روزی روی نیمکت کلاس می‌نشست و پایش به زمین نمی‌رسید. امروز اما پا به پایش قدم می‌زند و از خاطرات گذشته می‌گوید.
ظاهرا شیب نوشته‌های من همواره به سمت نوستالژی است. اول مهر هم برای من دیگر جز حسرت گذشته چیزی ندارد. دیگر نه دانش‌آموزم نه دانشچو. راستی اولین حقوق سربازی را گرفتم. به مبلغ یکصد و چهل و هفت هزار و سیصد و نود و هفت. البته به ریال. برای ماه اول این مقدار است و از ماه بعد بیشتر می‌شود.

| هادی | 9:35 AM |

|




بی عنوان

کم کم دارم جا می افتم. به محیط جدید و زندگی جدید. البته تجربه استقلال نسبی تلخ و شیرین است. حالا میخام به برنامه هام نظم بدم. خدمت، کار، درس خوندن، تفریح و حتی همین وبلاگ نویسی. در این چند ماه اینقدر تغییرات رنگ رنگ در زندگی داشتم که فرصت تنظیم برنامه برای آنچه که نمی دانی برسرت خواهد آمد نداشتم. حالا اما ثبات نسبی دارم. باز هم خواهم نوشت.
از لطف همه دوستان نظر دهنده هم ممنونم. باشد که جبران کنم.

| هادی | 7:18 PM |

|




:لینک دوستان:


.:: تیتر آخرین اخبار ::.